رفتيم و كس نگفت ز ياران كه يار كو؟
آن رفته ي شكسته دل بيقرار كو؟
چون روزگار غم كه رود رفتهايم و يار
حق بود اگر نگفت كه آن روزگار كو؟
چون ميروم به بستر خود ميكشد خروش
هر ذرّهي تنم به نيازي كه يار كو؟
آريد خنجري كه مرا سينه خسته شد
از بس كه دل تپيد كه راه فرار كو؟
آن شعلهي نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسههاي گرم فزون از شمار كو؟
آن سينه يي كه جاي سرم بود از چه نيست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار كو؟
رو كرد نوبهار و به هر جا گلي شكفت
در من دلي كه بشكفد از نوبهار كو؟
گفتي كه اختيار كنم ترك ياد او
خوش گفتهاي وليك بگو اختيار كو؟
سيمين بهبهاني
آن رفته ي شكسته دل بيقرار كو؟
چون روزگار غم كه رود رفتهايم و يار
حق بود اگر نگفت كه آن روزگار كو؟
چون ميروم به بستر خود ميكشد خروش
هر ذرّهي تنم به نيازي كه يار كو؟
آريد خنجري كه مرا سينه خسته شد
از بس كه دل تپيد كه راه فرار كو؟
آن شعلهي نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسههاي گرم فزون از شمار كو؟
آن سينه يي كه جاي سرم بود از چه نيست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار كو؟
رو كرد نوبهار و به هر جا گلي شكفت
در من دلي كه بشكفد از نوبهار كو؟
گفتي كه اختيار كنم ترك ياد او
خوش گفتهاي وليك بگو اختيار كو؟
سيمين بهبهاني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر