شنبه

پاییز غم و تنهایی من

آمد خزان و شبنم غم بر چكيده است
سردي مهر بر همه جا زر كشيده است

عهد و وفا سست شد از سردي هوا
عهدي چنين مست و رها كس نديده است

زاغان به دشت خيمه ي غم بركشيده اند
بلبل به ناز در دل غم آرميده است

شد روزگار عيش كه در باغ دلخوشي
دست خزان پرده ي غم بر كشيده است

دنيا وفا نكرد به گل هاي خوش خرام
آهوي عيش از در باغش رميده است

هر جا نظر كني همه رنج و مصيبت است
ذات جهان ز رنج و بلا پروريده است

تا عاشقان ز آتش هجران دهند جان
برگرد گل آن خط عارض دميده است

كس را مجال نيست كه يك جرعه «مي» چشد
چون اشك ناز بر رخ ساقي چكيده است

با تيغ مرگ شاه و گدا مي شود درو
او «گل كن» است گر چه كه گل نور ديده است

اي ماه حسن ديدن ياران گناه نيست
غم را نگر كه خانه ي دل را گزيده است

بيگانگان ز عطر نگاهت چشيده اند
بيچاره دل كه قصه ي حسنت شنيده است

ملك جهان به ناز نگاهت برابر است
آن ناز توست هر دو جهان را خريده است

آزار عاشقان گنهي ناستودني است
خار ستم ز هجر تو بر جان خليده است

از بام مرگ مي شود آرام پر كشيد
گر مرغ جان ز آفت دنيا رهيده است

اين قلبِ جان لايق كوي حبيب نيست
بيچاره مدعي به دل غم خزيده است

حداديا ناز نگارت خريدني است
تا آسمان وصف جمالش رسيده است

هیچ نظری موجود نیست: