چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابي؟
گفتي که منم با تو وليکن تو نقابي
فرياد کشيدم تو کجايي ، تو کجايي ؟؟
گفتي که طلب كن تو مرا تا که بيابي
گفتم که عطش مي کشدم در تب صحرا
گفتي که مجوي آب و عطش باش سرا پا
گفتم که نشانم بده گر چشمه اي آنجاست
گفتي چو شدي تشنه ترين قلب تو درياست
گفتم که در اين راه کو نقطه آغاز
گفتي که تويي تو خود پاسخ اين راز
گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش
ور نه ره خود گیر و یکی راهگذر باش
هم نعره ی امواج گرت حربده ای نیست
در برکه ی آسایش خود زمزمه گر باش
هشدار که یخ تاب تب عشق ندارد
گر بسته ی قالب شده ای فکر دگر باش
عیسی ات اگر جان بدمد شب پره ای باش
وام از نفس عشق کن و مرغ سحر باش
هر خواب رگی در خور خون تو و من نیست
از خون منی در رگ بیدار خطر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابي؟
گفتي که منم با تو وليکن تو نقابي
فرياد کشيدم تو کجايي ، تو کجايي ؟؟
گفتي که طلب كن تو مرا تا که بيابي
گفتم که عطش مي کشدم در تب صحرا
گفتي که مجوي آب و عطش باش سرا پا
گفتم که نشانم بده گر چشمه اي آنجاست
گفتي چو شدي تشنه ترين قلب تو درياست
گفتم که در اين راه کو نقطه آغاز
گفتي که تويي تو خود پاسخ اين راز
گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش
ور نه ره خود گیر و یکی راهگذر باش
هم نعره ی امواج گرت حربده ای نیست
در برکه ی آسایش خود زمزمه گر باش
هشدار که یخ تاب تب عشق ندارد
گر بسته ی قالب شده ای فکر دگر باش
عیسی ات اگر جان بدمد شب پره ای باش
وام از نفس عشق کن و مرغ سحر باش
هر خواب رگی در خور خون تو و من نیست
از خون منی در رگ بیدار خطر باش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر